تشنه یک قطره اشک عاشقانه
راه افتادم به دور شهر خود
رخت مشکی بر تنم ...
من محرمم بهر طواف خانه ات
آمدم غسلم دهی
نی با فرات
آمدم غرقم کنی
نی اندرون شط آب
آمدم غسلم کنی..پاکم کنی
با یک نظر
بعد آنش عمریم غرق نگاه
تشنه ام عطشان اشکی بی ریا...
دیده ٬با تردامنی ها تر کنیدمعجزات اشک را باور کنیدشیعه با این اشک پیمان بسته است باغ هست و دل به باران بسته استشیعه با اشک است٬ آب روی عشقتک نواز است و دو بیتی گوی عشقواین عشق در محرم رنگ می گیرد و معنا.خوشا آنان که می رسند به رسیدنی ها . . .
احسنت. دلنوشتهی قشنگی بود.
یک شب آتش در نیستانی فتادسوخت چون اشکی که بر جانی فتادشعله تا سرگرم کار خویش شدهر نی ای شمع مزار خویش شدنی به آتش گفت کاین آشوب چیستمر تو را زین سوختن مطلوب چیستگفت آتش بی سبب نه افروختمدعوی بی معنیت را سوختمزانکه می گفتی نی ام با صد نمودهمچنان در بند خود بودی که بودمرد را دردی اگر باشد خوش استدرد بی دردی علاجش آتش است
زانکه می گفتی نی ام با صد نمودهمچنان در بند خود بودی که بود
دیده ٬با تردامنی ها تر کنید
معجزات اشک را باور کنید
شیعه با این اشک پیمان بسته است
باغ هست و دل به باران بسته است
شیعه با اشک است٬ آب روی عشق
تک نواز است و دو بیتی گوی عشق
واین عشق در محرم رنگ می گیرد و معنا.خوشا آنان که می رسند به رسیدنی ها . . .
احسنت. دلنوشتهی قشنگی بود.
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت کاین آشوب چیست
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست
گفت آتش بی سبب نه افروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
زانکه می گفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود