نیلوفرانه...

نیلوفرانه...

الهی!چه بی صدا و چه بی منت می بخشی و من چه حسابگرانه و مغرورانه تسبیح می گویم
نیلوفرانه...

نیلوفرانه...

الهی!چه بی صدا و چه بی منت می بخشی و من چه حسابگرانه و مغرورانه تسبیح می گویم

میلاد عرفانپور


تردید حرام است، خودت می‌گفتی!
تقدیر به کام است خودت، می‌گفتی!

برخیز و قصیده‌ای بخوان، خواهرجان!
هنگام قیام است، خودت می‌گفتی!
ادامه مطلب ...

پشت در سوخت بال و پر، اما


چه خوب که این در چوبی نیست...

میخ هم ندارد...

روی قفل نوشته:
هوالحبیب الذی ترجى شفاعته ***** لکل هول من الأهوال مقتحم
او دوستی است که در همه پیشامد ها و حوادث ناگوار امید شفاعتش می رود

شفاعت...

در همه حوادث...

بهانه خلقت را بکشی و....

1400سال عاشق کشی و امید شفاعت...





درب خانه حضرت زهرا (س)-مسجدالنبی-مدینه-...

بانوی آب را پدر خاک می شناخت...


السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

تصور کن!
اوضاع و احوال این روزهای مولا را تصور کن!
.
.
.
تکیه بر دیوار داده!
دو زانو را در بغل گرفته!
پیشانی را بر زانو گذاشته!
.
.
.
آیا صدایی نمی شنوی؟
صدای کیست؟
این صدای غمگین و حزن آلود از کیست؟
صدایی همراه با آه و ناله!
صدای هق هق هایی خفیف نمیشنوی؟
.
.
.
چه سوز و گدازی دارد این صدا!
دل هر سنگدلی را هم به درد میآورد!
اگر این نا له ها را سنگ بشنود خرد میشود!
.
.
.
پس چرا مردم شهر بیتفاوتند؟
بیتفاوت و بی احساسند؟!
بی احساس!!!
چه واژه ی غریبست در مدینه ی بعد از پیمبر!
تازه مردم شهر چند روزی است راحت شده اند!
از چه راحت شده اند؟
از ناله های هرروزه ی زنی جوان!
زنی جوان؟!

 زنی با گیسوانی سفید که کمانی را میرود جوان است؟!
.
.
.
اصلاً بگذریم از این حرفها!
اینها افسانه است!
ایکاش واقعاً افسانه بود!
درب سوخته!
میخ در و سینه!
سیلی و تازیانه!
لگد و فشار و............!
آره!
ای کاش افسانه بود!
.
.
.
گوش کن!
صدای نجوای مولا می آید!
صدای زمزمه های گرفته و بریده بریده می آید!
دارد میبارد!
آسمان ابری دل مولا دارد میبارد!
خدا کند که ببارد و کمر مولا راست شود!
.
.
.
راستی!
چه میگوید مولا؟!
.
.
.











روضه ای از یک دوست

انتظار

بهانه خلقت کل شی را

بهانه خلقت محمد(ص)و علی(ع)را

شبانه 

مخفیانه

غریبانه دفن کردند...

حالا زنده ایم فقط به بهانه آمدن منتقم...

                                                           

                                                      یا ابا صالح ادرکنی

یکی بود...یکی نبود


دیشب در مدینه قصه آه پایان گرفت...

قصه چاه آغاز شد