بهشت خانه ای بود در زمین...
کوچک...ساده...بی پیرایه...
بهانه های خلقت ساکن آن بودند...
در و دیوارش بوی خدا میداد....
تا...
نامحرمی درش سوزاند...
نامحرمی رخ بانوی بهشت را آزرد....
نامحرمی دست مولای بهشت را بست...
نامحرمی....شد آنچه که نباید....
و...به امر بانو شبی بهشت رفت گوشه ای نا پیدا...
و بهشت تا ظهور گم شد...