و کدامین سحر ناله گه مهتاب است؟
صحبت از عشق کدامین مریخ بر دل این زحل بی تاب است؟
اسمان هم ابریست
زهره هم نا پیداست
و شررمهمان دل بی تاب من است
زهره ی من دیشب
چمدانش را بست
و خدا حافظ او هم اکنون
در کنار شب بو
زیر آن شب تابست...
مرد رویا هایم
زهره ام دیگر نیت...
جای پایش حتی
بر دلم بیتابست...
خبرم رسیده امشب که نگار خواهی امد
سر من فدای راهی که سوار خواهی امد
شب ارزوها...
چه زود اسم میگذاریم...
به مثال کودکان..هر انچه را دوست می دا رندمسما میکنند به نامی...
لیله الرغائب...شب ارزوهاوماجرای شیرین ادعونی استجب لکم...
بخوانیدم اجابتتان کنم
چقدر مهمان نوازی...چقدر مهربانی...راستی علام الغیوب میدانی چه قدر دوستت دارم؟...
..
من بها دادن انسان به دل ودل بازی را هرگز ..نمی فهمیدم...
مگر اخر دل هم موجودی است که توان دل دادش...
که-توان-دل-دادش...
غلطک شد انگار...دل اگر نیست توان دادن ان ممکن نیست...
واگر باشد چه؟
خردکی هایم یادم هست درد می امد از شدت پر خوردن این
طفلکی نا موجود...
بعد تر ها یش هم ارز رایج شده ای بود به بازار زبان... و دلی
می دادیم و بماند حالا...
و زمانی بگذشت
جنس از شیشه گرفت
وبه صرف فعلی همت خویش گماشت...دل من بشکستی...من دلت بشکستم؟...و...
وزمانه حتی تنگ کرد ه جایش...دلکم تنگ شده بهر خردی هایم...
بهر دل دادنها...
بهر بگرفتنهاو...
راستی میگوینددل مومن در اصل عرش ارحمان است...
پس دلی هست که شدخانه امن خدا .. .
دل من هم گاهی می گیردپس باید
این دل کوبید وزنو ساخت دلی...