نیلوفرانه...

الهی!چه بی صدا و چه بی منت می بخشی و من چه حسابگرانه و مغرورانه تسبیح می گویم

نیلوفرانه...

الهی!چه بی صدا و چه بی منت می بخشی و من چه حسابگرانه و مغرورانه تسبیح می گویم

دوستت دارم

سرم را تکیه میدهم به سرمای شیشه ومینگرم  

تورا میبینم آرامی اشکهایت را که میبینم من هم آرام میشوم 

زمین و زمان را خاکستری کرده ای  لذت میبرم سرمای این مه آلودگیت هم آرامم میکند  

هر چند قدم هایت رو به رفتن است اما رد پای اشکت را دوست دارم و در دل به یادگار خواهم گذاشت  

 پاییز دوست داشتنی من.....

دلتنگ

دلم تنگ شده ...واسه صحن و سراتان آقا جان! 

دلم هوای تنفس در باب الجواد را کرده....چه قدر بالا رفته حجم درددل هایی که گذاشته ام گوشه دلم تا بیایم روبروی گنبد و به بهانه آنها ساعتها سیر کنم و آرام یابم...آقا جان دنیا عجیب اسارت آورده برای همه مان ....و....و...دیگر کسی نیست که با فراق بال بگوید همه چیز رو براه است و...و...حتی با این همه دست و پا زدن کامیابی هم حاصل نیست... 

دلم هوای قطعه بهشتتان راکرده     میخواهم بیایم آنجا سر دل بر دوش محبتتان بگذارم و..و ....نه

میخواهم مهمانم کنید به کرامتتان و  آرامش هبه ام کنید  آقا ی کرامت مهمان نمی خواهید؟