اوج طنازی دشت
اوج طنازی کوه
ماه عالی خدا بود برای دیدن
همه لب تشنه عشق
همه لب تشنه باران بودند
بوی افشرده ی گلهای قمصر همه ی دنیا را بر میداشت اگر...
قطره های رحمت
بر خلق خدا میبارید
دیده بر هم کردم
خلق آیا میداند رحم و رحمت یعنی چه؟
کاش خشکسالی دلها را درمان بود
او خدایی خودش را خوب میداند.....
شعر دیگر ننویسید که اشعار مرا دزدیدند
نه فقط شعر مرا سینه تبدار مرا دزدیدند
همه اندیشه ام این بود که دنیا پاک است
این قدر ساده نباشید که افکار مرا دزدیدند
شعر من وعده دیدار من و لیلا بود
ای رفیقان به خدا وعده دیدار مرا دزدیدند
شعر من جامهء من بود که بی آن لختم
لخت و عریان شده دل جامه و دستار مرا دزدیدند
از سمیر این یک نصیحت بشنوید
شعر دیگر ننویسید که اشعار مرا دزدیدند
......................................
یا حق