دلم گرفته بود
حس قاب عکس خاک گرفته گوشه گنجه قدیمی را داشتم...
لبریز از ...بماندها...
یک داستان انگار آمد تا ...نه همزاد پنداری نکردم...فقط آرام شدم ...انگار....
روزهاست دلم نوشتن میخواهد ...
حرف هم بسیار دارم اما انگار کتابت گفتنی ها سخت شده است...
هنر میخواهد نوشتن...بی هنرم...انگار کسی مداد سیاهم را برداشته...دوستان اگر مداد سیاهم را دیدید خبرم کنید...