تشنه یک قطره اشک عاشقانه
راه افتادم به دور شهر خود
رخت مشکی بر تنم ...
من محرمم بهر طواف خانه ات
آمدم غسلم دهی
نی با فرات
آمدم غرقم کنی
نی اندرون شط آب
آمدم غسلم کنی..پاکم کنی
با یک نظر
بعد آنش عمریم غرق نگاه
تشنه ام عطشان اشکی بی ریا...
یک عمر تنها یم
بی سرور و مولا
من کور دل هستم
کو رحمتت آقا؟...
من اوج بد آری
اما تو معصومی...
دستان سردم را
بردامنت حس کن
من تشنه رحمت
سیرابم از می کن
در فکر دیدارت که هستم ای عزیز جان
من آسمان پیما تو را فریاد خواهم کرد
در واژه ها یم جستجویت می کنم هر شب
صد مثنوی ای یار را تکرار خواهم کرد
اینجا غروبش بی تو بس تاریک و غم آساست
من بی تو هر دم بر غروب اصرار خواهم کرد
در دل وجود نور را احساسکردم من؟
نی..من چگونه نور را انکار خواهم کرد؟
امشب حضور دوست را احساس خواهم کرد
تا آسمانها تا خدا پرواز خواهم کرد
تو نیز بزرگ میشوی
چون دیگران...و رفتن در مسیر تو نیز هست
تو هم خواهی رفت...به هزار مسیر...
هر چه در آنی فانیست...حتی همین واژه ها...
و تنها او میماند
همو که ده روزیست مهمان کرم و بخشش اوئی...
کاش مهمان خوبی باشیم